معنی تصیح کننده

حل جدول

لغت نامه دهخدا

تصیح

تصیح. [ت َ ص َی ْ ی ُ] (ع مص) خشک شدن گرفتن تره از سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).تصوح تره. (از اقرب الموارد). و رجوع به تصوح شود.

تصیح. [ت َ ص َی ْ ی ُ] (ع مص) (از «ص وح ») پراکندگی موی و پریشانی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لغتی است در تصوح. (منتهی الارب). و رجوع به تصوح شود.


کننده

کننده. [ک َ ن َن ْ دَ / دِ] (نف) اسم فاعل از کندن. کاونده و کلنگ دار و آنکه جایی را بکند. (ناظم الاطباء). حفرکننده. حفار. (فرهنگ فارسی معین):
کننده تبر زد همی از برش
پدید آمد از دور جای درش.
فردوسی.
محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند و بر دیواری که به جانب مشرق است دری پنجمین بکندند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین).
بیاد لعل او فرهاد جان کن
کننده کوه را چون مرد کان کن.
نظامی.
|| از جای برآورنده. (فرهنگ فارسی معین).
- کننده ٔ در خیبر، کنایه از حضرت علی. (غیاث) (آنندراج). علی علیه السلام. (فرهنگ فارسی معین):
مردی ز کننده ٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه ٔ قنبر پرس.
(منسوب به حافظ).

کننده. [ک ُ ن َن ْ دَ / دِ] (نف) اسم فاعل از کردن. فاعل و عامل و گماشته. کارگزار و نماینده. سازنده. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ عامل. (آنندراج). عامل. سازنده. انجام دهنده. (فرهنگ فارسی معین): و این کننده ٔ این خانه را آشکار کند. (تاریخ سیستان). || (اصطلاح فلسفه) فاعل. علت محدثه: کننده ٔ چیز آن بود که هستی چیز را به جای آورد. (دانشنامه ص 69 از فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ فارسی هوشیار

کننده

(اسم) حفر کننده حفار: محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند، از جای بر آورنده در آورنده. یا کننده در خیبر. علی ‎: 4 مردی ز کننده در خیبر پرس خ اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس خ (حافظ) (اسم) عامل سازنده انجام دهنده، فاعل: علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد.


مشمئز کننده

بیزار کننده (صفت) متنفر کننده نفرت آور بیزار کننده.


هلاک کننده

(صفت) نیست کننده فانی کننده.


جدا کننده

(صفت) منفصل کننده سوا کننده، دور کننده، تمیز دهنده.


مسحور کننده

‎ جادو کننده، فریبنده (صفت) سحر کننده جادو کننده، فریبنده جمع: مسحور کنندگان.


ناراحت کننده

‎ درد سر آفرین، نگران کننده، خشم انگیز (صفت) بزحمت اندازنده، مضطرب کننده، عصبانی کننده.


پاک کننده

(اسم صفت) تمیز کننده نظیف کننده طهور.

فرهنگ عمید

کننده

کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند،

کسی که کاری را انجام می‌دهد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کننده

عامل، عملگر، فاعل، کنشگر

معادل ابجد

تصیح کننده

637

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری